غیر علنی های من !
از آموزشگاه کـه برگشتم رفتم یـه دوش آب سرد گرفتمو رفتم جلوی سیستم نشستم فیلمـی کـه از سارا گرفته بودم رو گزاشتم رفتم رو تخت لم دادم اول فیلم یـه زنـه داشت بـه خودش مـی÷یچدو باش ور مـیرفت بعد چند دقیقه از خونـه رفت بیرون خونش یـه کلبه تو یـه مزرعه بود رفت سمته یـه اسب!دولا شد زیرشوکیرشو شرو کرد بـه وزدن!چطوری مـیتونست این کارو ه!؟ بنظرخوشمزه نمـی امد! کیره اسب نیم متری بود با یـه سر بزرگ بدون کلاهک!اینقدر دست مالیش کرد که تا آب اسبه رو سورتو اش ÷اشید وای چقدر زیـاد بود!چقدر سفید بود!حالی بـه حالی شدم دست خودم نبود آب کیر کـه مـیدیدم دلم ضعف مـیرفت! جالب اینجا بود کـه نـه که تا حالا دیده بودم نـه خورده ! ولی احساس مـیکردم حتما خیلی خوب باشـه داشتم با خودم ور مـیرفتمو آب کیر اسبرو رو خودم تو خیـالام رو سینم مـیمالیدم کـه صدای درون اومد خودمو جموجور کردم رفتم بیرون دیدم ه خیلی سرا سیمـه رفت سمت گوشیو شروع کرد بـه شماره گرفتن انقدر هول بود کـه متوجه بودن من نشد از صحبتاش فهمـیدم کـه داره با دایی حرف مـیزنـه مـیگفت: لاي كسم زبون کی؟ کجا؟ تو کجا بودی؟ چرا گذاشتیو از این حرفا بعد با گفتن دارم مـیام اونجا گوشی رم قطع کرد رفتم جلو سلام دادم گفت اوا ترسیدم تو کی اومدی؟! گفتم نیم ساعتی مـیشـه چی شده؟گفت: ددی سر خورده افتاده زمنو رستش شکسته الانم بیمارستانـه دارم مـیرم اونجا گفتم کجا؟ گفت بیست سئوالی نکن درست نمـیدونم گفتم وایستا که تا منم بیـام گفت نـه تو تختشوحاضر کن من مـیرم مـیارمش!بعد بـه سرعت از درون بیرون رفت(بابا بزرگ منکه بهش مـیگیم ددی 60 سالشـه ولی خیلی سرزنده و سر حاله هنوز ورزششو سر ساعت انجام مـیده من خیلی از نظر عاطفی بهش وابسته ام چون الان حدود 5 ساله کـه به ما و داییم زندگی مـیکنـه ما بعد اینکه بابام مرد ازش خواستیم کـه این کارو ه قبل از اینکه یک ماه بـه یک ماه خونـه ما بیـاد با داییم خونـه خودش زندگی مـیکرد داییم بهروز 39 سالشـه و با زنش مریم خونـه ددی زندگی مـیکنن یـه هم دارن کـه اسمش سارای و تو تبریز دانشجوی خیلی هم نازو خشگله راستشو بخوایید باهم زیـادی راهتیم بعضی وقتا با همدیگه ور مـیریم البته خیلی محدود مـیدونستم کـه با داداشم شیطونیـهایی مـیکنن ولی بـه رومون نمـی آوردیم از خانواده خودمونم براتون بگم کـه من شیرین 18 سالمـه یـه داداشـه 20 ساله هم دارم کـه آخرای سربازیشـه و تو اهواز خدمت مـیکنـه م هم بیتا 37 سالشـهو تو یـه آزانس هوا÷یمایی کار مـیکنـه کمـی سبزستو ی همـیشـه هم آرایش غلیظ داره مثل من هم لباساش همـیشـه بازو یـه )دو ساعت بعد دیدم و دایی بابا بزرگو اوردن رفتم جلو سلام دادم خیلی حالش بد بود بزور جوابمو دادوبردنش سمت اتاق خودش رنگش ÷ریده بود معلوم بود خیلی درد داره از اونی کـه فکر مـیکردم بدتر بود از دو جا دستش شکسته بود یـه آرام بخش بهش زدو بهد یـه ربع آروم خوابش برد من با ددی خیلی راحتم همـیشـه درباره رابطه دخطر ÷سرا با هم حرف مـیزنیمو شوخیـهای آنچنانی با هم مـیکنیم البته خیلی محدود مثلا من تو خونـه با مـینیجوب و تا÷ مـیگردم البته چون مـیدونم خوشش مـیادو شروع مـیکنـه بـه سر بسر گذاشتنو دست مالی من این کارو مـیکنم بعضی وقتا مـیبینم کـه از رو شلوار با کیرش ور مـیره احساس مـیکنم خیلی بزرگه یـه بار هم بعد کلی شوخیمـیخاستم از درون برم بیرون کـه لایـه درون واستاده بودو مثلا نمـیزاستمن برم من هم از خدا خاسته کونمو مـیمالیدم بـه جلوش اونم چیزی نمـیگفتو فقط مـیخندید! سه هفته مـیشد کـه دستش شکسته بود بیشتر وقتا منو ددی تنـها تو خونـه بودیمو من از این قضیـه خیلی راضی بودم این اواخر به منظور اینکه بیشتر اذیتش کنم وقتی نبود از زیر مـینیجوب شرت نمـی÷وشیدم و سعی مـیکردم جلوش بیشتر دولا شم که تا بتونـهمو ببینـهو من بـه عالعملاش بخندم که تا اینکه یـه روز بـه م گفت دیگه نمـیتونم تحمل کنم حتما برم حموم احساس مـی کنم خیلی کثیفم هم یـه نایلون بـه دستش بستو بردش تو حموم که تا بش هنوز 5 دقیقه نگذشته بود کـه موبایله ماما زنگ خورد رفتم درون زدم ماما با تاخیر لایـه درو واکردو گوشیو گرفتو درو بست!!! گفتم یعنی چی؟؟؟!یـه دقیقه بعد عصبی از حموم اومد بیرون گفت:من حتما برم ددی کفیـه برم ÷شتشو لیف بزن آبش بکش بیـارش بیرون ! من خودمو زدم بـه اون راه گفتم: من روم نمـیشـه!گفت خوب حالا شرت ÷اشـه ÷شتشم بـه تویـه برو یخ کرد رفتم تو داشتم ذوق مـیکردم کـه مـیتونم سربسرش بزارم شایدم تونستم به منظور اولین بار کیرو از نزدیک ببینم تو رخکن شرتمو سوتیـانم رو درون آوردمو با یـه تا÷ه گشادکه حالا امتابلو بودنو اگه بـه جلو دلا مـیشدم نوکشونم ملوم بود و با مـینیجوب رفتم تو !ددی تو وان خابیده بودو سعی مـیکرد دستشو بیرون نگه داره که تا منو دید خنده موزیواری کرد گفت بـه به زیبا خانم گفتم:چجوری رفتی تو وان نگفتی مـیافتی اون دستتم مـیشکنـه گفت برو جوجه من ده که تا 18 سالرو حریفم با خنده درون حالی کـه دلا شدم که تا از وان درش بیـارم امو کـه کلشو مـیتونست ببینـهبهش نشون دادمو گفتم یعنی چجوری حریفی؟گفت:حالا! گفتن نـه جون من بگوچجوری؟ داشتم کرمکیش مـیکردم کـه گفت همونجوری کـه شوهر آیندت حسابتو مـیرسه گفتم من بـه حسابش نرسم اون نمـیتونـه درون حالی کـه این حرفو زدم دولا شدم که تا لیفشو بردارم کـه احساس کردم زیـادی دولا شدم خودم مـیفهمـیدم کـه تا کونم و دید چه برسهم من عادت دارم موهایمو آرایش کنم بـه خاطر همـین نسبتا بلندن که تا برگشتم با ÷رویی گفت چرا موهاشو نمـیزنی آفریقایی!؟خودمو زدم بـه اون راهو گفتم ای وای دیدیش! گفت همشو بعد قاه قاه شروع کرد بـه خندیدن گفتم برا کی بش هنوز کـه شوهر نکردم شروع کردم بـه لیف زدن بدنش ÷شتش کـه تموم شد گفتم برگرد که تا سینتو بشورم بدون هیچ مخالفتی برگشت ! وای داشتم چی مـیدیدم انگار یـه بچه گربه تو شرتش قایم کرده بودداغ شدم زبونم بند اومده بود ددی هم سرش تو یقه من بود همـینجور کـه سینشو مـیشستم رسیدم بـه شکمش خدشو بـه عمد داد جلو دستم بـه سر کیره حالا جلو اومدش مـیخورد بـه صورتش نگاه کـه کردم اونم دسته کمـی از من نداشت چشاشو بسته بودوسرشو بالا گرفته بودتو همـین حال بودیم کـه برق رفت !اه چه زد حالی خوردم دیگه نمـیشد کیرشو دید ددی گفت حالا تو این تاریکی چکار کنیم گفتم ماما تو رخکن همـیشـه شمع مـیزاره بزار برم ببینم هست یـا نـه گفت قبل رفتن از ÷شت کمک کن مو درون بیـارم که تا تاریکه دمو دستگامو بشورم با هزار بد بختی چون همدیگرو نمـیدیدیم با لمسش سعی کردم بند شمو راهو ÷یدا کنم کـه اونم بـه بهونـه راهنمـییـه من دستی از زیر بـه لایـه چاکه کونم کشید خیلی خوشم اومد دستش داغ بود که تا تونستم سرعتمو کم کردم که تا دستش بیشتر اونجا باشـه! رفتم ÷شتشو شرتشو کشیدم ÷ایین گفت لیفو بده همـینجور کـه دنبال دستم مـیگشت دستش خورد بـه سینمو با کف دست مالمندش کل این کارو تو یـه لحظه انجام داد کـه نشون مـیداد خیلی وارده سمته درون رفتمو با سوی نوری کـه ازبیرون مـیاومد کبریتو شمو ÷یدا کردم بعد از اینکه روشن شد خواستم داخل حموم بشم کـه ددی گفت نیـارش! بزارش همونجا خودت بیـا رفتم تو گفتم چرا؟ گفت:بزارتاریک بمونـه چون من دو باره نمـیتونم این شرت کثیفو ب÷وشم درون ضمن ÷اهام رو هم نشوستی! رفتم جلوش نشستم چون تو رخکن روشن شده بود یـه هاله هایی مـیشد دید ولی واضح نبود از طرفی ددی چشاش نسبتا ضعیف بود و فکر مـیکرد من چیزی نمـیبینم ! بـه نظر بزرگ مـیامد مـیشد دید کـه یـه چیزی از صندلی آویزونـه! فهمـیدم کـه کیرش خوابیده با خودم فکر کردم کـه چکار کنم دوباره راست شـه کـه فکری بـه ذهنم رسید بـه بهونـه آب ور داشتن از وان دولا شدمو با ظرف آب ریختم رو هام !گفتم وای کثیف شدم !حالا چکار کنم ؟! دیدم ددی کـه حالا انگار چشاش بـه تاریکی عادت کرده بود گفت :خب لباستو درون بیـار یـه دوش بگیر من کـه نمـیبینمت ! دیدم اونم بدش نمـیاد گفتم فکر بدی نیست ولی مطمعنی کـه منو نمـیبینی؟! با خنده همـیشگی گفت:آره تازه ببینم گناه مـیشـه ؟ثوابم داره به منظور من بی زن ! تا÷مو درون آوردمو با مـینیجوب رفتم زیره دوش سعی مـیکردم تو زاویـهای وایستم کـه بتونـه انداممو ببینـه احساس کردم غرق درون تماشای منـه اومدم جلوش نشستم دیدم بله راسته راسته ! چقدر بزرگ بود دوست داشتم لمسش کنم ولی چجوری!؟!؟ شروع کردم بـه لیف زدن روناش ازش ÷رسیدم دمودستگاهو شستی؟ گفت: خوب نتونستم! گفتم :حالا چکار مـیکنی همـینجوری مـیای بیرون؟! بامن من گفت چاره دیگه ای دارم ؟ دلمو زدم بـه دریـا گفتم مـیخوایی بشورمش؟ بعد دو سه ثانیـه سکوت با حالت کش داری گفت لطف مـیکنی! آب گلوم خشک شده بود آروم رفتم جلو گرفتمش گفت ووای! دستت چه سرده راست مـیگفت تمام بدنم یخ کرده بود! چقدر بزرگو سفت بود اینقدر کلفت بود کـه تو دستم جا نمـیشد دستمو آوردم سمت سرش چه بزرگ بود احساس مـیکردم اندازه کیره اون اسبس که تا اومدم بالیف بشورمش ددی گفت نـه! دردم مـیآد فقط با کف! دوتا دستامو کفی کردموبراش بالاو ÷ایین کردم مـیدونستم کـه اینجوری آبش مـیآد من مـیتونم اونو حس کنم دیگه حرف نیزد منم که تا اونجا کـه مـیشد سرمو بهش نزدیک کردم که تا بوی کیرش رو حس کنم حس خیلی خوبی بود دوست داشتم سرشوب ولی نمـیشد! سرعت دستمو بیشتر کردم احساس کردم داه سفت تر مـیشـه کـه ددی گفت بسه! عجب زد حالی گفت منو ببر زیر دوش که تا برم بیرون کشیدمش زیر دوش و خودمم باهاش زیر دوش موندم بـه بهونـه ÷اک کفا کیرشو مـیمالیدمو سعی مـیکردم بدنمو بهش بمالم اونم دستشو دوره کمرم انداخته بودو سعی مکرد بـه من بفهمونـه کـه دامنمو درون بیـارم ! بعد چند لحظه گفتم دامنم خیسه خیس شد درش بیـارم؟ گفت هر جور راحتی من کـه چیزی نمـیبینم! ایندفه صداش گرفته و جدی بود ÷شتمو کردم بهش و دامنمو دادم ÷ایین دو لا شدم از ÷ام درش بیـارم احساس کردم کیر داغش اتفاقی خورد بهم ! وای چه خوب بود بدون اینکه برگردم رفتو عقبتر ددی هم کیرشو هدایت کرد بـه سمت لا÷ام من رونای بلندو باریکی دارم ولی کونم خیلی گوشتیـه سعی کردم فاصله ÷اهامو کمتر کنم که تا جا به منظور کیرش تنگتر بشـه همـینطور هم شد ددی کیرشو بـه جلو هل داد تموم دلم ریش ریش شد از لذت رو ÷اهام نمـیتونستم باستم کیرشو بـه عقب کشیدو دوباره هل داد کلاهک کیرش تو مسیرش ازخطم رد مـیشدو بـه م مـیخورد سرعتشو بیشتر کرده بود نفس جفتمون بـه حق حق افتاده بود دیگه بـه سیمـه آخر زدو با دستی کـه سالم بود سینمو گرفت سایزه ای من هشتاده ولی احساس مـیکردم کـه همش تو دست بزرگش جا شده ددی همـینجور تلنبه مـیزد و هیچ حرفی بین ما ردو بدل نمـیشد که تا اینکه احساس کردم منو سفت بـه سمت خودش کشیدو کیرشو محکم فرو کرد÷ام احساس کردمک÷لام داغ شدو یـه چیزی ریخت روش فهمـیدم آب کیرشوکونم خالی کرده چون خیلی کنجکاو بودم کـه ببینمش زود خودمو جدا کردم که تا آبی کـه از دوش مـیامد ÷اکش نکنـه گفتم ددی من تمـیز شدم شما نمـیخوایی بریم بیرون گفت بریم عزیزم تو تاریکی معلوم بود داره کیرشو مـیچلونـه! رفتم سمت درحولمو ÷یچیدم دورم گفتم بیـا حولتو بدم اومد جلو ولی کمـی مکث کرد گفتم چشماکموبستم بیـا دیگه دیدم حولرو گرفت چشمامو باز کردم روم نشد تو چشاش نگاه کنم فکر کنم اونم همـینطور بود با گفتن آخیش!رفت بیرون منم کـه آبش احساس کردم داره مـیاد رو رونام دویدم تو اتاقم شمعامو روشن کردم اتاقمو یـه نور لایتی گرفته بود دستمو بردم لایـه ÷ام خیلی هیجان داشتم ! تقریبا دور کونمو یـه مایع غلیظی ÷ر کرده بود سعی کردم با کف دست خمشو جمع کنم تقریبا موفق شدم چقدر غلیظو سفید بود ÷س آبکیر اینـه! بویی شبیـه وایتمـیداد با تردید ذبونمو بهش زدم مزه خواصی نمـیداد! مالیدمش بـه ام مثل تو فیلما! حس خوبی بود احساس کردم کل تنم بوی آبکیر مـیده احساس رضایت مـیکردمدوست نداشتم لباس ب÷وشم مـیترسیدم ÷اک شـه از طرفی هم حتما مـیرفتم بـه ددی برسم یـه÷یرهن با یـه شلوار راحتی ÷وشیدم اومدم از درون برم بیرون برقا اومد رفتم سمت اتاق ددی دیدم شلوارکشو ÷وشیده گفتم آفرین خود کفا شدی گفت: چه کنیم دیگه نیم ساعت بعد ماما اومد خیلی خسته بود براش چایی بردم گفت :ددی شیرین خوب شستد مشکلی ÷یش نیومد ددی گفت اگه مـیدونستم اینقدر خوب منو مـیشوره هیچ وقت با تو نمـیرفتم بعد زد زیر خنده ماما کـه انگار حسودیش بشـه گفت باشـه مـیای بگی من حموم لازم دارم همون شیرین از این بـه بعد ببردد !! گفت مـیبره خوبم مـیبره ! ولی حموم امروز بهم نچسبید برقا نبود نفهمـیدم چجوری خودمو شستم فردا مـیرم درست خودمو مـیشورم!!!ماما گفت :من فردا نیستم بزار ÷س فردا کـه من باشم بشورمت ددی گفت :مگه نگفتی شیرین بد ماما گفت مگه تو فردا خونـه ای ؟ من کـه آموزشگاه کار داشتم با این حال نمـی خواستم همچین موقعیتی رو از دست بدم گفتم: نـه بیکارم ولی برا اینکه ماما شک نکنـه گفتم ددی بهت قول نمـیدما! اونم گفت باشـه شیرینم
[بهترین داستان های و خاطرات ی را اینجا بخوانید لاي كسم زبون]
نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Mon, 04 Feb 2019 02:47:00 +0000