چه نیرنگست یـارب درون تماشاگاه تسخیرم
که آواز پر طاووس مـیآید بـه زنجیرم
دلم یک ذره خالی نیست از عرض مثال من
بهارم هر کجا رنگیست مـینازد بـه تصویرم
کتاب صلح کل ناز عبارت برنمـیدارد
ز بخت ما و من چون خامشی صافست تقریرم
به دام حیرت صیـادکو اندیشـهٔ فرصت
چکیدن درون شکست رنگ دارد خون نخجیرم
سری درون خویش دزدیدم بـه فکر حلقهٔ زلفی
دهان مارگل کرد از گریبان گلوگیرم
سراپایم خطی داردکه خاموشیست مضمونش
قضاگویی بـه کلک موی چینی کرد تحریرم
چو موجگوهرم حتما زمـینگیر ادب بودن
برش قطع روانی کرده هست از آب شمشیرم
چه سازم سستی طالع زخویشم برنمـیآرد
وگرنـه چون مژه درون پر زدنـها نیست تقصیرم
غبار حسرتم وامانده از دامان پروازی
دهد هربه بادم مـیتواند کرد تعمـیرم
ز ساز هستیام با وضع حیرانی قناعتکن
نفس درون خانـهٔ نقاش گم کردهست تصویرم
نشاند آخر هجوم غفلتم درون خاک نومـیدی
بهرنگ خواببا واماندگی بودهست تغییرم
ز بیقدری ندارم اعتبار نقطهٔ جهلی
کتاب آسمان دانستم و این هست تفسیرم
گهی از شوق مـیبالمگهی از درد مـیکاهم
نوایگفت وگو پیرایـهٔ چندین بم و زیرم
بقدر بیخودی دارم شکار عافیت بیدل
چو آه شمع یکسر رنگ مـیباشد پر تیرم
[Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی - صفحه 218 متن آهنگ مدر غم پرورم]